می توانم بنوسم هر چند که باید از خیلی چیزها بنویسم و شاید تو بعدها برایم خیلی چیزها بگویی
هر چه که هست بیا شریک شبنم ساده زندگی باشیم
به خود دروغ نگوییم وبه هم
بگذاریم که اندیشه های سبز پیچکی شود بر ذهن
وبگذاریم که خیال فاصله های جدایی افتاده را طی کند
و حس کنیم آنچه را که دوست داریم
زمان آن نیست که هر چه دلم می خواهد بگویم
اما….
اگر باران ببارد
چتری خواهم شد برای تو
روزها، روزهای ننوشتن است.
مثل همین بارانی که باید بیاید و نمی آید.
دستم را پشت حصاری که از کلمات خالی ست، زندانی کرده اند.
مثل مردی که خیابان ها را فریاد می زد و حالا سال هاست که از کوچه های این شهر دور است.
دستم هر روز دیوارهای زندان را پی کلمات می کوبد. خیابان ها از فریاد خالی اند.
روزها، روزهای در تراس نشستن و چشم به آسمان دوختن است.
تو حتم داری که باران می بارد.
دست هایت
را به من بده،
ما از پشت دیوار هزار زندان، کلمه ها را می یابیم و خیابان ها را پر از فریاد می کنیم
خوابیده بودم کابوس میدیدم ؛ از خواب بلند شدم تا به آغوشت پناه ببرم…
افسوس …
یادم رفته بود که از نبودنت به خواب پناه برده بودم...
گر دلت گرفت ، سکوت کن !
این روزها هیچکس معنای دلتنگی را نمیفهمد …
همیشه سکوت ، یک جنایت جنگی ست ...
وقتی ظلمِ ظالم بر مظلوم را می بینی و ساکت می نشینی .
خدایا!
کسی راکه قسمت کس دیگریست
سر راهمان قرار نده تا شبهای دلتنگیش
برای ما باشد و روزهای خوشش برای دیگران
نمیدونم چم شده حس میکنم دیگه موقع رفتنم رسیده میخوام برم از این زمونه دیگه خسته شدم زمونه هرکاریخواست با هام کرد اما خوشحالم که میخوام برم عاشقمومیرم زمونه بس کن انقدر عذابم نده توروخدا بس کن زمونه ازت گله دارم گله تو طاقت دیدن خوشی منو نداشتیزمونه بس کننننننننننننن
فرهنگ لغن نیاز ب تعیر داردبرای معنی دلتنگی احتیاج به این همه کلمه نیستدلتنگی یعنی تو
روز و شبم شدی تو از آن لحظه که آمدی
قانون زندگی ام بهم خورد از ان لحظه ای که به قلبم اومدی
نمیدانم چرا می گیرد نفس هایم
نمیدانم چرا اینگونه می ریزد اشکهایم
میگویند این ها همه دردهای عاشقیست
نمیدانم حرف دلم را باور کنم یا حرف آن ها را
شاید این هم یکی از درد های همیشه گیست
میترسم از آن روز هایی که رهایم کنی
شاید فکر کنی که محال است قلبت از قلبم جدا کنی
این روزها کار همه بی وفاییست
تا این حد هم نباید مرا به یک عشق ماندگار مطمئن کنی
تو خواستی مرا به خودت وابسته کنی
تو خواستی قلبم را اسیر قلب پاکت کنی
دیگر محال است بتوانی مرا از خودت سیر کنی
این قلبی که در سینه دارم آن قلب تنها نیست
حال و هوای من مثل گذشته ها نیست
حال دیگر وجودم نیز مال خودم نیست
این اشکهایی که میریزد از چشمهایم دست خودم نیست
این دلتنگی ها و بیقراری ها حس و حال همیشه گیست
قانون زندگیم بهم خورد از آن لحظه که تو آمدی
آمدی و شدی همه ی زندگیم
هستم تا آخرین نفس با تو ای تنها بهانه نفس کشیدنم.....
یه روز استاد پرسید که عشق چند بخشه:
زود دستمو بردم بالا و گفتم:
یه بخشه ولی وقتی تو رو دیدم فهمیدم که عشق سه بخشه..
1-آتش دیدن تو 2-شوق با تو بودن۳ - واندوه بی تو بودن