کاش یکی باشه که درددلتو بتونی بهش بگی…ولی وای ازروزی که همون یکی بشه درد دلت..!
کاش نجابتم را بهانه رفتنت نمیکردی!تا با دیدن هر هرزه ای به خودم نگویماگر مثل این بودم نمیرفت..! هیس !
حواس تنهایی ام را با خاطرات با تو بودن پرت کرده ام …
حرفی نزن ، بگذار لحظه ای آرام بگیرد !
گریه نمی کنم ؛ چیزی رفته توی چشمم !
به گمانم یک خاطره است …
وقتى نیستى میخواهم سر به تن هیچ خاطره اى نباشد …
دست خالی که نمیشود به پیشواز خاطره رفت !
من هم وقتی چمدانم پر از گریه شد راه میافتم …
تقصیر از من است ، آن زمان که گفتی قول بده همیشه کنارم بمانی !
یادم رفت بپرسم “کنار خودت یا خاطره هایت” ؟
همه چیز دست به دست هم می دهد تا خاطرات زنده شوند :
سکوت اتاقم ، تاریکی شب ، تیک تیک ساعت ، صدای باران ، آهنگی قدیمی در فایلی قدیمی ، پیامکی اشتباه …و حتی صدای جاروی رفتگر !
فقـط چـند قـدم مانـده بـود برسـم بـه “تــو”… اگر ایـن خواب لعنتـی، دیشـب ادامـه داشـت…! یاد ندارم نابینایی به من تنه زده باشد، اما هر وقت تنه ام به جماعت نادان خورد، گفتند: مگه کوری؟؟؟
تو با من “بازی” میکنی من با تو “عاشقی”… و دیگران را ببین که چگونه محو تماشای این “بازی عاشقانه اند”…
گاهی باید بی رحم بود… نه با دوست… نه با دشمن… بلکه با خودت… و چه بزرگت میکند آن سیلی که خودت میخوابانی بر صورتت…
اینجا زمین است ، رسم آدماش عجیب است ، اینجا گم که میشوی به جای آنکه دنبالت بگردند ، فراموشت میکنند
چه نقاش ماهری است فکر و خیال ، وقتی که دانه دانه موهایت را سفید میکند
به سلامتی زندگی که اگه خوش بگذره اسمش میشه خاطره ، اگه پدرت در بیاره اسمش میشه تجربه
روزهایم گذشت ، اما روزگار از من نگذشت، ولی من از روزها و روزگار گذشتم
چه کنم ؟ تا تو باورم کنی ... از یاد بُردنت " حتی برای ثانیه ای کار من نیست !!!
چه تکلیف سنگینی ست بلا تکلیفی وقتی نمی دانم ... دارمت یا ندارمت !!!
خاطرات تمام نمی شوند ، تمامت می کنند …
لامصب مثل سیگار است خاطره …حال می دهد اما از درون می پوساندت …
از سوختن هر چیزى خاکستر به جا میماند ولى از سوختن زندگى خاطره …
دستانم را محکم تر بگیر ، من هنوز هم نمی خواهم تو را به دست خاطرات بسپارم …
بفرمایید
یک فنجان خاطره تلخ می خورید یا با شِکر دروغ شیرینش کنم ؟
گاهی
نفس به تیزی شمشیر می شود
از هرچه زندگیست دلت سیر می شودگویی به خواب بود جوانیمان گذشت گاهی چه زود فرصتمان دیر می شودکاری ندارم آنکه کجایی چه می کنیبی عشق سر مکن که دلت پیر می شود
خاطره اگر در جهنم هم باشد دل را تنگ جهنم میکند و تو با تمام بهشتی بودنت در حسرت جهنمی …
شهامت میخواهد بدون “اشک” ، خاطراتت را مرور کردن …
خود آزاری یعنی میری اونجاهایی که باهاش خاطره داشتی و به یادش می میری …
دلتنگ نشدی ببینی چگونه خوب ترین خاطره ها بی رحم ترین شان می شود …
قانون بقای خاطره :
انسان نمیتواند از خاطره فرار کند بلکه از خاطره ای به خاطره ی دیگر غرق میشود …
بعضی دوستیا شوخی شوخی میان و جاگیر میشن توی دلت !تبدیل به یه عشق عمیق میشن …
ته نشین میشن توی قلبت …ولی یه روز خیلی راحت تو سکوت میرن !
اونجا باورش سخته ، اونوقته که باید بلد باشی چطور با یه خاطره کنار بیای !
با دقت انتخاب کن ، خاطرات تنها چیزی هست که برامون می مونه ؛ حداقل خوب هاش رو بردار …
نمیدانم چه بر سرِ من و این خیابان ها آمده که هر جایی میخواهم بروم به کوچه ی خاطراتمان میرسد …
تو برمیگردی و زندگی را از جایی که پاره شده دوباره به هم میدوزیم …
در صندوقِ خاطره ها هنوز نخ برای بخیه زدن هست …
ما هر دو رهگذریم …تو از خاطرم ، من از خاطراتت !
آرش نیستم که کمان به دست گیرمامالحظه های با تو بودن را خوب شکار میکنم از بین خاطراتم !
. بعضی وقتا آدم یه جمله هایی رو میخونه و یه نفس عمیق پشتش میکشه و توی یه ثانیه یه دنیا خاطره میاد جلو چشمش !
خاطراتم را خیس کردند چشمان بارانی ام …
نه که چیزی برای گفتن نباشد . . . نه!
به این سکوت پیله کرده ام . . . نه که ندانم چه بگویم . . . نـــه!!
اینروزها من از همیشه پر تر از حرفــم! از همیشه بیشتر گفتنی ها دارم . . .
ولی من ماندم و یک عـــــــالمه ناگفته هایِ ناشنیده ..
آدما باید یکیو داشته باشن که هر وقتی خسته و پکر و داغون و عصبیو مریض بودن ازت نپرسن چرا؟ فقط دستت رو بگیرن و بگن : "بلند شو بریم یه دور بزنیم، دوست ندارم این شکلی ببینمت. . .
خدایا در لیست اسم آدمهایت... اشتباهی شده است...! اسم من ایوب نیست...!!!
آنقـــــدر دلـــم را شکسته انـــد
کـــه تمام راه هــای منتهی بـــه دل خــراب شـده است
چندیست تــابـــلو زده ام
کارگران مشغول کارنـــد آهسته بــرانید
نـــه بـــرای دل شکسته ام
بــــــرای شما کـه از زخـم دلـــم زخــم بـــر نــداریـــد
می توانم بنوسم هر چند که باید از خیلی چیزها بنویسم و شاید تو بعدها برایم خیلی چیزها بگویی
هر چه که هست بیا شریک شبنم ساده زندگی باشیم
به خود دروغ نگوییم وبه هم
بگذاریم که اندیشه های سبز پیچکی شود بر ذهن
وبگذاریم که خیال فاصله های جدایی افتاده را طی کند
و حس کنیم آنچه را که دوست داریم
زمان آن نیست که هر چه دلم می خواهد بگویم
اما….
اگر باران ببارد
چتری خواهم شد برای تو
روزها، روزهای ننوشتن است.
مثل همین بارانی که باید بیاید و نمی آید.
دستم را پشت حصاری که از کلمات خالی ست، زندانی کرده اند.
مثل مردی که خیابان ها را فریاد می زد و حالا سال هاست که از کوچه های این شهر دور است.
دستم هر روز دیوارهای زندان را پی کلمات می کوبد. خیابان ها از فریاد خالی اند.
روزها، روزهای در تراس نشستن و چشم به آسمان دوختن است.
تو حتم داری که باران می بارد.
دست هایت
را به من بده،
ما از پشت دیوار هزار زندان، کلمه ها را می یابیم و خیابان ها را پر از فریاد می کنیم
با تو نیستم تو نخوان با خودم زمزمه میکنم
من خوبم ....من آرامم......من قول داده ام
فقط کمی تو را کم اورده ام
یادت هست؟ میگفتم در سرودن تو ناتوانم؟ واژه کم می اورم برای گفتن دوستت دارمها؟
حالا تـــمــــــــام واژه ها در گلویم صف کشیده اند
با این همه واژه چه کنم؟ تکلیف اینهمه حرف نگفته چه می شود؟
باید حرفهایم را مچاله کنم و بر گرده باد بیاندازم باید خوب باشم
من خوبم ....من آرامم......من قول داده ام
فقط کمی بی حوصله ام آسمان روی سرم سنگینی میکند روزهایم کش امده
هر چه خودم را به کوچه بی خیالی میزنم باز سر از کوچه دلتنگی در میاورم
روزها تمام ابرهای اندوه در چشمان منند ولی نمی بارند
چون من خوبم ....من آرامم......من قول داده ام
و
آه
و بازم آه
خسته شدم از این همه آه شبها تمام آه ها در سینه منند
ان قدر سوزناک هستند که می توانم با این همه آه دنیا را خاکستر کنم اما حیف که قول داده ام
من خوبم ....من آرامم.....فقط کمی دلواپسم کاش قول گرفته بودم از تو
برای کسی از ته دل نخندیمی ترسم مثل من عاشق خنده هایت شود
حال و روزش شود این... تو که نمی مانی برایش آنوقت مثل من باید
آرام باشد .....خوب باشد..... قول داده باشد
بیچاره..
این مطلب اولین بار در سال ۲۰۰۱ توسط زنی به نام ریتا در وب سایت یک کلیسا قرار گرفت، این مطلب کوتاه به اندازه ای تاثیر گذار و ساده بود که طی مدت ۴ روز بیش از پانصد هزار نفر به سایت کلیسا ی توسکالوسای ایالت آلاباما سر زدند این مطلب کوتاه به زبان های مختلف ترجمه شد و در سراسر دنیا انتشار پیدا کرد.
خوابیده بودم کابوس میدیدم ؛ از خواب بلند شدم تا به آغوشت پناه ببرم…
افسوس …
یادم رفته بود که از نبودنت به خواب پناه برده بودم...
گر دلت گرفت ، سکوت کن !
این روزها هیچکس معنای دلتنگی را نمیفهمد …
همیشه سکوت ، یک جنایت جنگی ست ...
وقتی ظلمِ ظالم بر مظلوم را می بینی و ساکت می نشینی .
خدایا!
کسی راکه قسمت کس دیگریست
سر راهمان قرار نده تا شبهای دلتنگیش
برای ما باشد و روزهای خوشش برای دیگران
نمیدونم چم شده حس میکنم دیگه موقع رفتنم رسیده میخوام برم از این زمونه دیگه خسته شدم زمونه هرکاریخواست با هام کرد اما خوشحالم که میخوام برم عاشقمومیرم زمونه بس کن انقدر عذابم نده توروخدا بس کن زمونه ازت گله دارم گله تو طاقت دیدن خوشی منو نداشتیزمونه بس کننننننننننننن
فرهنگ لغن نیاز ب تعیر داردبرای معنی دلتنگی احتیاج به این همه کلمه نیستدلتنگی یعنی تو
روز و شبم شدی تو از آن لحظه که آمدی
قانون زندگی ام بهم خورد از ان لحظه ای که به قلبم اومدی
نمیدانم چرا می گیرد نفس هایم
نمیدانم چرا اینگونه می ریزد اشکهایم
میگویند این ها همه دردهای عاشقیست
نمیدانم حرف دلم را باور کنم یا حرف آن ها را
شاید این هم یکی از درد های همیشه گیست
میترسم از آن روز هایی که رهایم کنی
شاید فکر کنی که محال است قلبت از قلبم جدا کنی
این روزها کار همه بی وفاییست
تا این حد هم نباید مرا به یک عشق ماندگار مطمئن کنی
تو خواستی مرا به خودت وابسته کنی
تو خواستی قلبم را اسیر قلب پاکت کنی
دیگر محال است بتوانی مرا از خودت سیر کنی
این قلبی که در سینه دارم آن قلب تنها نیست
حال و هوای من مثل گذشته ها نیست
حال دیگر وجودم نیز مال خودم نیست
این اشکهایی که میریزد از چشمهایم دست خودم نیست
این دلتنگی ها و بیقراری ها حس و حال همیشه گیست
قانون زندگیم بهم خورد از آن لحظه که تو آمدی
آمدی و شدی همه ی زندگیم
هستم تا آخرین نفس با تو ای تنها بهانه نفس کشیدنم.....
یه روز استاد پرسید که عشق چند بخشه:
زود دستمو بردم بالا و گفتم:
یه بخشه ولی وقتی تو رو دیدم فهمیدم که عشق سه بخشه..
1-آتش دیدن تو 2-شوق با تو بودن۳ - واندوه بی تو بودن